بعضی واژه ها اصلا به گوشمان آشنا نیستند و گاهی بعضی از آن ها از حیث خارجی بودنشان انگار اصلاً و ابداً در حیطه ی زبان شیرین فارسی نبوده و هیچ جوره هم به کَتمان نمی رود که از آنها استفاده کنیم. بعضی از واژه ها هم هستند که بارها و بارها شنیده‌‌ایم و تا طرف بخواهد بگوید «ف» ما تا فرحزاد رفته ایم. بعضی دیگر توی هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی شود و فقط توی یک خانواده سینه به سینه نقل و منتقل می‌گردد. دقیاً مثل بعضی از فحش هایی که بین یکی از خاله ها و مادربزرگم در یک ظهر گرم تابستانی در حالی که هندوانه نوش جان می کردند و تخمه می شکستند رد و بدل میشد. حالا تو پس از سالیان دراز و با داشتن سن خر حسن گچی و با آنکه دیگر برای خودت کسی هستی که بتوانی از نظر مقبولیت عامه، چنین کلماتی را به زبان بیاوری اما آنقدر جربزه اش را نداری که دست‌کم بعضی هایشان را جلوی آینه و توی دلت به خودت بگویی. چه برسد به اینکه برای کمک به بقای سنت فحش های آبدار و نیمه آبکی، آن ها را به نسل بعدی انتقال دهی یا برای هدف والای دلخوشی بشریت در آینده، با یاد گرفتن چند فحش قدیمی و درخورِ شرایط زمانه، یک دایره المعارف عامیانه از آنها را در چند جلدکتاب تألیف و چاپ کنی.
بعضی واژه ها ملکه ذهنمان هستند و با آنکه ممکن است قلمبه سلمبه یا حتی گاهی عامیانه به نظر برسند جزو کلماتی هستند که در مراوده روزانه ما کاربرد دوچندانی دارند. در این ببین کم نیستند واژه هایی که برای شنونده لحن آشنایی دارند و درست مثل خاطره‌ای دور از آخرین کلاس های درس زیست شناسی، سر و کله‌شان پیدا می شود، آن هم درست وقتی که تو اصلا توقعش را نداری.
عمل ویترکتومی برای من از این دسته از واژه ها بود. ممکن است در وحله اول اینگونه به نظر برسد ویترکتومی عملی ست برای بستن لوله های جنسی به منظور نجات کره زمین و بشریت، از ازدیاد نسل. اما خیر, اشتباه فکر می‌کنید. این عمل یک عمل کاملا محترم و مأخوذ به حیاست که اصلاً و ابداً پایش را به چنین اعمال ناشایستی باز نمی‌کند. یعنی با خیال راحت توی کوچه، توی صف نان یا اتوبوس می‌توانید ویترکتومی، ویترکتومی کنید. بدون آنکه کسی حق داشته باشد به شما نگاه چپ کند، اگر هم نگاه کند باید فکری به حال عمل مغز منحرف و سواد نصفه نیمه اش بکند.
این عمل شایسته در مواقعی که شبکیه چشم شما به هر علتی آسیبی دیده باشد و یا در چند قدمی کوری باشید به یاریتان می‌شتابد و با تمام بی احتیاطی و کوتاهی که در مورد اسم ایشان انجام گرفته اگر توسط دکتر متبحری انجام شود، اتفاقاً بسیار مثمر ثمر است.

بعد از انجام اولین عمل ویترکتومی روی چشم چپ بنده که در اثر اصابت به لبه ی میز کامپیوتر کوری، آسیب دیده بود، سر و کله ی هزاران حباب خوانده و ناخوانده پیدا شد. انگار ۹۸۷ تا ماهی در عملیات متحیر العقولی توی حفره چشمم فوت کرده بودند.
اگر شما هم عمدی یا غیر عمدی و یا سهوا و گذری کارتون باب اسفنجی را دیده باشید حتما یکی از قسمت هایش را به خاطر می آوردید که توی حفره های اسفنجی اش هزاران کرم زندگی می‌کردند و خوش می‌گذراندند. مهمانی می‌گرفتند و کارهای خاک برسری انجام می دادند. نوشیدنی می خوردند و سر و صدا به راه می انداختند و باب بارها سعی کرد آن ها را از توی بدنش بیرون کند اما موفق نمی شد و درست زمانی که تلاشش نتیجه داد ،حس کرد که دیگر به حضورشان عادت کرده و دلش برای تک تکشان تنگ می شود.
حال و هوای من هم درست مثل باب اسفنجی بود با آنکه در ابتدای امر تحمل این حباب ها برایم سخت بود اما کم کم کار به جایی رسید که اگر یکی از آنها به هر دلیلی از نقطه دیدم دور بود نگران احوالاتش می شدم.
شمار همگی‌شان را داشتم و هر شب قبل از خواب مثل گوسفندهای توی مزرعه آنقدر می‌شمردمشان تا خوابم بگیرد.
نکته جالب اینجاست که درست وقتی به بودنشان عادت کردم و بی خیالشان شدم دیگر کمتر دیده می‌شدند و گاهی هم اصلا به چشم نمی آمدند.
همه این ها را نگفتم که بگویم که گفته باشم!
این همه کباده شعر و ادب کشیدم تا خودم را راضی کنم زندگی آنقدرها که سخت به نظر می آید سخت نیست و درست وقتی که توقعش را نداری همه چیز درست می‌شود. نسبت به خیلی چیزها بی خیال باش. سخت نگیر تا جهان بر تو سخت نگیرد. شاید تمام مشکلات ما مثل حباب های توی چشم وقتی بی محلی ببینند، دیگر هرگز به چشممان نیایند.

شکوفه علّامی

دسته بندی شده در: