یک روز صبح توپ بیش از حد بزرگ شده بود. جوریکه دیگر توی تختش جا نمیشد. آقای…
هر شب پیش از خواب فکر میکرد.فکرهایش به شکل تودههای ابر اطرافش را پر میکردند. فکرها او…
آقای اُ یک آدم معمولی بود. موهای خاکستریاش را به عقب شانه میزد. لباسهای معمولی میپوشید. راحت…
خیلی وقت بود که از تو خبری نداشتم. خواستم پیام بدهم اما فیلترشکنم باز نشد. گفتم: زنگ…
داستان درباره ی خانمی ارمنی ست که سال هاست در یک محله ی قدیمی در تهران آرایشگر است.
تو گفتی هرگز تنهایم نمیگذاری.گفتی من با ارزشترین چیزی هستم که در زندگیات داری. آدم هرگز از…
کمتر از یک هفته است که هاشم چیزی نخورده است.
ایده نوشتن این روزنوشت ها از زندگی واقعی من با اندکی تصرف و تخلیص الهام گرفته شده است. ماهی فایتری که غذا نمی خورد و ما به دنبال علت آن هستیم
اگر روزی یک مخترع دیوانه پیدا شود که برای یک آدم دیوانهتر سفارشی یک ربات بسازد. من…
صفحه 1 از 7
بعدی